۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

سوپرایز

دیروز مبلغی را که ازمدتها پیش پلان کرده بودم را درجیب نهادم و راهی بازاربامیان شدم، ازشانسم یکی ازبچه ها که معلومات خوبی درقسمت بخاری ترکی داشت، را دیدم . با هم به دکان بخاری فروشی که دروسط یک پیاده رو بود رفتیم وخلاصه بخاری را خریدیم و همراه بخاری کمی چوب و چند بوجی ذغال سنگ و یک عدد گلپی بزرگ وسفید را به خانه بردیم. به حساب خود می خواستم خانمم را غافل گیرو یا سوپرایزکنم. جای تان خالی بعد ازصرف نان شب چنان سروصدایی نصیب مان شد، که مجبورشدم خودرابه خواب بزنم و دیگر نمیدانم چی وقت به خواب راستی رفتم. امروزصبح هم ازروی تقسیم اوقات کتاب ها و چیپترهایم را گرفتم و الفرار. راست به دفترآمدم. بعدا به پسرم زنگ زدم که به مادرت بگو خیراست دیگه حالی ازقارخود پایین بیا و جای لوله بخاری راتمیز کن  که امشب که آمدم نصبش کنم. نمی دانم چه خواهد شد. ولی درکل این هم قسمتی اززندگی است که به رغم منفی بودن آن ،دوستش دارم. زندگی بدون اینطور مسایل خسته کننده می شود. ولی دلم می خواهد بعد ازچند شبی که دربخاری ترکی جدیدمان آتش کردم، آن وقت خانمم با لبخندی برایم بگوید همین هم خیلی خوب است کم جنجال است و  گرمی اش هم دوامدار . آن لحظه است که تمام خستگی هایم ازتنم رفع می شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر