۱۳۹۲ آذر ۷, پنجشنبه

کشته شده گان افغانی درجنگ سوریه

این عکس نشان دهند ه این است که مهاجرین ما،درکشورایران ، چقدرتحت تاثیر فرهنگ آنجا قرارگرفته اند که جوانان شان را درجنگ سوریه روان میکنند که این هم نمونه اش که درشهر قم ایران اتفاق افتاده است. 

تشیغ جنازه دوجوان افغانی درقم ایران که درجنگ سوریه ،کشته شده اند

۱۳۹۲ آذر ۶, چهارشنبه

دوبیتی های عاشقانه

بیا که کاریکرنگی بگیریم، یگان یارازملک دیزنگی بگیریم
یگان یارازملک دیزنگی چی باشه، آهورکومه های یکولنگی بگیریم
این دوبیتی ها راازته دل باآوازبلند می خواند وبه فکراین هم نبود که کسی برای اومی خندد و یا بدمی گوید. شب گذشته درعروسی که دریکی ازقریه های نسبتا دور که یک ساعت با موترفاصله دارد. رفته بودم . مرد، تقریبا  55 تا 60 ساله به نظرمی رسید. اودوبیتی های زیادی راازحفظ داشت. طوریکه بعد ازصرف نان شب تا صبح قبل ازصبحانه هیچ کدام ازدوبیتی هایش تکراری نشد. وقتی که دوبیتی را میخواند آخرش را خوب کش میدادوپرسوز می خواند. همه آرام بودند. همگی بربستره های خود درازکشیده بودند. من هم لحاف را تابالای سینه ام ، کشیده بودم. و هردودستم را زیرسرم گذاشته بودم و با دقت تمام به دوبینی های مرد،گوش می دادم.به معنی هایش، به لحن صدای مرد و هی گفتن آخرش که ازته دل مرد بیرون می آمد بیشتر گوش می دادم. نمی دانم تا چه وقتی ازشب اوخواند، که من به خواب غمیقی فرورفتم. امروز هم بعد ازنمازوقتی که همگی اطراف بخاری گرم را، حلقه زده بودند، اودوباره شروغ به آوازخوانی کرد. دوبیتی های عاشقانه و گاهی هم پندآمیزآن هم با لحنی شکسته و آهی بلند. بعدازصرف صبحانه فهمیدم که این مرد دوسالی می شود که خانمش و یا مادر3 اولادش راازدست داده است. به اوحق دادم که چرا با سوزمی خواند. شاید هم به خاطرصنمش می خواند ، صنمی که شاید درحدود40 سال با اوزندگی کرده وبارها وبارها فقط و فقط برای او این دوبیتی ها رانجواکرده بود. و حالا دست تقدیرصنمش رازاو می گیردو اورا با سه فرزندش تنها رها میکند. او را رها میکند و خوب می فهمد که کسی دیگر به او زن نمی دهدو او مجبوراست روزانه با خواندن این دوبیتی های عاشقانه ،دلش را تسلی بدهد. چشمانش را می بست دوبیتی ای را به خوانش می گرفت و شاید به سالهایی که با صنمش یک جا بود ، فکر میکرد. چشمش را بازمی کردو آه بلندی ازته دل می کشیدو دوبیتی دیگری را شروع میکرد. دیگران هم آرام گوش میکردند. این آرام گوش کردن آنان ،نوعی احترام به حساب می آمد. شاید مردم می خواستند با آرام بودن خود بااو همدردی کنند. دلم برایش سوخت ، واقعا سخت است وقتی که عمری رابا خانم وشریک زندگی ات یک جا زندگی کنی و یک دفعه دست اجل این ها را ازهم جداکند.فرزندانی بدون مادر شود و مجنونی بدون لیلارا وارد این نوع محافل کند که او بازمزمه کردن دوبتیتی های عاشقانه وقت مردم را به اصطلاح خوش بگذراند و دل خود را نوعی تسلی بدهد. 

۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه

ترافیک بدبخت

دیشب هنگامیکه داشتم ازدفتربه طرف خانه می رفتم، نزدیک قریه زرگران عده ای را دیدم که اطراف یک موترفلنک کوچ را گرفته اند. وقتی که خوب کنجکاوشدم، فهمیدم که پلیس ترافیک بگومگویی با راننده این موترداشته و پلیت نمبر موترمذکور را بازکرده و می خواسته که با خود ببرد، که درهمین وقت راننده موتر با بیلی که درموترش داشته ، یک ضربه محکم به سر ترافیک بدبخت می زند که ترافیک بیچاره براثراین ضربه راهی شفاخانه می شود و دوسه تا پلیس ترافیک دیگر آمدند و می خواستند که موتروان مذکور را به ریاست ترافیک یا قوماندانی امنیه ببرند که موتروان مذکور حاظربه رفتن با آنها نمی شد. واقعا بعضی ها چه دلی دارند ؟ من درخانه وقتی که می خواهم به حساب خود سیاستی به خرج دهم و بچه هایم را قهر شوم ،مثلا بایک لنگه کفشی چیزی به بغلشان ویا جاهایی که داغون نشوند،می زنم ولی بعدا برای خودم استرس ایجاد می شود که نکند که داغون یا( اوگار) شده باشد ولی این موتووان قصه ما با بیلی آهنی به سرپلیس ترافیک می زند . 

پختن پیتزا

چند وقتی است که ازبخاری ترکی درخانه ا ستفاده میکنیم . این بخاری های ترکی یک داش برای پختن بعضی چیزها دارد، که خانم جان دراین روزها درآن نان بسیا ر خوبی درست میکند. خانم جان هوس کردند که پیتزا درست کنند ولی بلد نیستند.وقتی که فهمیدم می خواهد یک جوری ازمواد لازمه پیتزا و طرز تهیه آن معلومات بدست آورد، برایش گفتم نمی خواهد سرگردان شوی ، من فردا ازگوگل برایت لیست تمام مواد لازمه آن را به همراه طرزپخت آن برایت می آورم. دردل بسیار خوشحال شد ولی بروی خود نیاورد. شاید می گوید این اننترنت هم چه چیزهایی دارد و به راستی هم ا نترنت چیزخوبی است. حال دارم ازطریق گوگل ازاین امرمهم معلومات کسب میکنم. 

۱۳۹۲ آذر ۴, دوشنبه

پارچه های املا

هم چونان، به جای همچنان/ سیاه ،سیاح/ قسمیکه ماه می فهمیم ،قسمیکه ما می فهمیم/اولوسوالی،ولسوالی/پورنفوس،پرنفوس/بوت های بامیان، بت های بامیان/تسلت ،تسلط/سعید،سید/موهیم،مهم/عیلاق،ایلاق/یگولگ،یکولنگ/ این ها کلماتی هستند که استاد ازلابلای پارچه های املا یا (دیکته) شاگردان صنف اول دانشگاه ، بیرون کشیده بود. هفته گذشته بیست دقیقه وقت برایمان داده بودند که دیکته ای به زبان دری ازولسوالی یا قریه زادگاهمان ،بنویسیم. که این چند کلمه های بالا مشت نمونه خروارازمیان پارچه های دیکته شاگردان پیدا شده بود. جالب این جاست که وقتی استاد برایشان می گویند مثلا بوت به کفش می گویند نه به مجسمه بزرگی که دربامیان قراردارد، شاگردان یا همان صاحب نوشته به غرورش بر می خورد وشروع به لجبازی و جبهه گرفتن با استادمی کند. که مثلا اگر قرارباشدشما نوشته های مارابادیگر شاگردان مقایسه کنید، ما هم شما را با استادانی که مثلا دردیگرشهرها هستند ،مقایسه میکنیم ،شما هم به اصطلاح شاید دارای نواقصی باشید که این حرف به مزاج استاد قوی ما که واقعا قوی است ،خوش نیامد ورگهای گردن استاد هم متورم شد و خلاصه می خواستم بگویم که جالب است کسانی که این چنین ضعف دراملای شان دارند ، وقتی که استاد برایشان توضیح می دهد ،آنها عصبانی می شوند. کاشکی یکی پیدا شود که عیبهای من را بگوید ،من خوشحال می شوم. استاد گفت اگر می خواهید همین گونه ادامه دهید، مانعی ندارد. ولی وای برآن زمانی که شما ازدانشگاه فارغ شوید و این گونه مقاله ای داشته باشید.می خواستم زیادتربنویسم ولی ساعت 03:47 دقیقه بعد ازظهررانشان می دهد که باید دانشگاه بروم. تا بعد....

۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

شوخی بی مزه

داشتیم نان چاشت را میخوردیم که یکی ازدوستانی که سابق همکارمان بود، گفت یکی درفیس بوک نوشته که همین اکنون شورشیان به خیمه جرگه بزرگ یا همان لوی جرگه حمله کرده اند، و  الان هم صدای فیرمرمی ادامه دارد و شنیده می شود. با شنیدن این خبر لقمه ای را که میخواستم دردهان بگدارم ،درهواماندو خشکم زد. ازبس ناراحت شدم حتی سوال هم نتوانستم بکنم. به گفته این سریالهای هندی ، باگذشت زمان ،همه چیزدرست میشود. ماهم صبرکردیم و بالاخره خوشحالم که یک شوخی بی مزه ای بیش نبود که ایشان خواستند تحویل ما بدهند. اگرچه من خودم شخصا به این لوی موی جرگه ها خوش بین نیستم ولی نمی خواهم ببینم که ملت ها به جان هم افتاده اند و یا خیلی خانواده ها یکی ازاعضای فامیل شان را ازدست بدهند. می خواهم دردوروزرخصتی که درپیش رواست ،اخبار لوی جرگه را خوب دنبال کنم. البته تاجاییکه موبایل چینایی ام ،چارج داشته باشد وموفق به این کارشوم. 

۱۳۹۲ آبان ۲۹, چهارشنبه

ناپدید شدن دخترمحصل

یکی ازمحصلین دارالمعلیمن (تربیه معلم) بامیان، می گوید که هم صنفی اش که دختری جوان است ،ازمدتی به این سو ناپدید شده است. وی که بخاطر گذشتاندن تعطیلات روزهای عید قربان که معمولا دربامیان و آن هم برای کارهای دولتی یک هفته قبل ازعید  و یک هفته بعدازآن هم به حساب عید می آید،همراه تنی چند ازدوستانش به کابل می رود .به محض ورود به کابل هریک ازدوستان به خانه اقوام می روند و مثل این که این دخترخانم هم برای یکی ازاقوام زنگ می زند ومنتظر آمدنش می شود. ازآن لحظه تا حال تلفنش خاموش و ازاو خبری نیست. خانواده او که دریکی ازولسوالیهای دوردست ولایت بامیان زندکی میکند  تا حال این واقعه راازنظرمردم پنهان کرده اند و به مقامات دولتی هم گزارش نکرده اند.مادرپیرش باشنیدن این خبردچارمریضی شدیدی شده است .که مشکل دیگری برمشکلات این خانواده افزوده است. دیروز کلیپی که درآن زن جوانی به اسم شکیلادرشهر پلخمری ولایت بغلان ،که توسط شوهرش ابتدا لت وکوب و بعدا مورد اصابت فیر مرمی تفنگ چره ای قرارمی گیرد،و نصف صورت و چشم خودرا ازدست می دهد را دیدم.متاثرشدم می خواهم که دیگر به این طوراخبار واین طورکلیپ ها را نبینم ولی مگرمی شود که ازواقعیت فرارکرد؟ این طوروقایع برای خانمها مخصوصآ امسال به طورچشمگیری افزایش یافته است . این همه فعالین حقوق بشر و این همه مدافعین حقوق زن و فعالین جامعه مدنی درکجایند وچرا نمی توانند جلوی این همه ستم و بدرفتاری و انسان کشی را بگیرند . سالانه صدها هزاردلار صرف این طور کارها و برگزاری ورکشاپهایی به این منظورمی شود ولی کمترفایده ای  دارد. آیا به راستی چطور می توان به این مشکل بس بزرگ ،فایق آمد..وقتی که این همه خبرهای ناگوارازخواهران و دختران ومادرانمان را ازسراسروطنم می شنوم ، این سوالم خودبخود جواب داده می شود که چرا با به دنیا آمدن طفل پسر،خانواده ها خوشحال میشوند. البته منظورم این نیست که گویا خدای ناکرده پسران ازدختران بهترند. ولی خواستم دردی ازصدهادرد درمیان جامعه خود را بگویم... به امید روزی که دیگرشاهد زجروستم خواهران خود درهیچ جای دنیا مخصوصا دروطن مان نباشیم.

کلیپ شکیلا

امروز وقتی که کلیپ شکیلا ،زنی که توسط شوهرش ابتدا لت و کوب وبعدا به ضرب مرمی تفنگ نصف صورت خود را ازدست داده را نگاه کردم. به بزرگ شدن دخترم فکرمیکنم که هرلحظه آزارم می دهد او که حالا 10 ساله است .آینده او چه خواهد شد؟ این فکرهرلحظه به تشویشم می اندازد. برای نگاه کردن کلیپ به ا ین آدرس بروید
.http://da.azadiradio.org/media/video/25172953.html

۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

جنازه برهنه

امروز کتاب جنازه برهنه را که 34 صفحه دارد ، راخواندم. این کتاب خاطرات دختر مهاجرافغانی درایران بوده که به علت مریض مادرش و فقر خانوادگی توسط یک عده ای ازدین فروشان و اراکین دولتی ایران ،مورد طعمه قرارمی گیرد و سرنوشتش به جاهای بدی کشانده می شود.که دست آخر به شکل وحشتناکی دست به خودکشی میزند. واقعآ نمی دانم تا چه حد نوشته های کتاب راست است یا دروغ ،ولی با خواندن این کتاب به یاد سخنان استاد بزرگوار سرورجوادی افتادم که چند روزپیش درمسجد رهبرشهید مزاری بزرگ ایراد کرده بودند. ایشان ازقول حضرت علی گفتند که ( مردم دنیا به چند دسته تقسیم می شوند که خطرناک ترین آنها کسانی هستند که از د ین و مذهب و اسلام به اصطلاح نان میخورند و تیشه به ریشه اسلام می زنند و مخرب ترین انسان ها همین ها هستند) . کسانی که مایل باشند ، می توانند به این آدرس مراجعه کنند.http://www.ariaye.com/ketab/ketab/haidari.pdf

۱۳۹۲ آبان ۲۷, دوشنبه

نکاتی ازاستاد سرورجوادی

درشبهای دهه محرم فقط توانستم سه باردرسخنرانی استاد سرورجوادی ،نماینده پیشین مردم بامیان وفعال سیاسی ، که درمسجد رهبرشهید استاد مزاری برگزارشده بود، اشتراک کنم. به گفته ایشان،حضرت علی می فرماید کسانی که دنیا رادوست دارند، هشت نوع می باشند که من توانستم فقطچند نوعی ازاین آدمها را یادداشت بگیرم. اول: کسانی هستند که هرچیزرا دوست دارند ولی عرضه رسیدن به آن را ندارند. یعنی دوست دارند ازهرچیزداشته باشند ولی راه های رسیدن به آن را نمی دانند . وهیچ وقت هم به آن نمی رسند. دسته دوم: کسانی هستند که هم پول دارند هم زور دارند و هم می توانند جولان بکنندو تا حدی ازاین نعمت های خدادادی شان استفاده میکنند. البته نه به آن اندازه ای که بایددرراه اسلام و توشه آخرت شان بکنند. دسته سوم: کسانی هستند که دنیا را ازطریق دین می خواهند و ازآدرس خدا و رسول می خواهند خون مردم را درشیشه کنند و بخورند . ایشان مثال زدند که دوسه سال پیش کسی یک بیرق را دردشت برچی کابل به نمایش گذاشته بود که مثلا این بیرق حضرت ابوالفضل است ومی گفت که خودم مستقیم ازکربلا آورده ام . روزانه هزاران نفرازمردم ،اعم ازغریب و پولدار و متوسط ازراه های دو ر ونزدیک به زیارت این علم می آمدند. و روزانه میلیونها افغانی پول آب آورده به جیب به اصطلاح صاحب بیرق می رفت. ایشان یاد آورشدند که این دسته ازمردم خطرناک ترین مردم هستند . که تحت نام دین و مذهب و اسلامبخاطر منفعت شخصی شان،تیشه به ریشه اسلام می زنند  . دسته چهارم : کسانی هستند که قدرت،پول، زورو چوکی های دولتی را می خواهند ولی وقتی که موفق به دست آوردنش نشدند ، می گویند دنیابه درد نمی خورد و می گویند. دسته پنجم : کسانی هستند که دنیا را برای دین می خواهند . این دسته ازمردم فقط ازدنیا توشه می خواهند داشته باشند برای روزآخرت شان .که این دسته ازمردم بهترین مردم هستند. ایشان می گفتند آیا کسی برای آخرت خود توشه ای تدارک دیده است یانه ؟ و ایشان ادامه دادند که یک اکونت برای خود درست کنید وروزانه فقط یک افغانی درآن بیندازید و برای آخرت خود توشه ای داشته باشید. مثلا پنج وقت نماز می تواند همین توشه باشد. روی یک موضوعی که ایشان بسیارتاکید کردند این بود که هیچ وقت کسی را مسخره نکنید که این شخص ،یک شخص عقده ای بار می آید و خطرناک ترین مرض ،همین انسانهای عقده ای هستند . آقای جوادی گفتند که ایشان یک دوست دارند که دردوبی زندگی میکند و یک دوسال پیش این شخص مرابه دوبی بخاطر عروسی پسرش دعوت کرد،رفتم. به نظرمی آمد که ایشان پول زیادی را دراین عروسی خرج کرده است و ازاو سوال کردم که چقدر پول مصرف کرده ای ؟ جواب دادند که چیزی نشده یگان 5 لگ دالرشد. عروسی درمزار بوده ووقتی که درکابل آوردند دوباره عروسی و محل کاربچه هم دردوبی بوده و بعد ازکابل دوباره دردوبی خلاصه تمام خرج این عروسی 5 لگ دالر شد. ایشان گفتند که مه گفتم که تو برای یک عروسی 5 لگ دالرخرج کردی نمیشد که با 5 لگ دالر خانه 50 تا غریب را آباد میکردی؟ ایشان درجواب گفتند چه کنم حالا که دارم خرج میکنم. وقتی که خورد بودم درکوچه پس کوچه های کابل به نام هزاره بودن توهین می شدم و همیشه آرزوی رفتن به یک هوتل لوکس را در دل داشتم. اززمانی که خورد بودم همین عقده دردلم بود و با این گونه محافل این عقده خود را فروکش کردم.آقای سرورجوادی گفتند آدمهای عقده ا ی بدترین مردم هستند که وقتی که انسان عقده ای شد دیگر به فکر هیچ چیز نیست و نهایت افراط و تفریط درآنجا صورت میگیرد. و درآخرتوصیه سرورجوادی به حاظرین که تقریبا تمامی ازمحصلین وقشرجوان بودند این بود که تامی توانید درس بخوانید ، تنبلی و بی امکاناتی را بهانه قرارندهید. و هم چنین ایشان اززمانهایی که نوجوانی بودند و روزانه 9 کیلومترراه را با پای پیاده جهت فراگیری درس ، طی میکردند. درحالیکه چپلک پلاستیکی به پایشان بودند که وقتی که چپلک عرق میکرد و راه رفتن بر راههای ناهموار و کوهستانی هزاره جات سخت میشد . گاهی این چپلک دورپایم چنان پیچ می خوردبطوریکه کف چپلک برروی پایم می آمد و روی چپلک به طرف زمین می رفت.

۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

یک بازی جالب

این بازی را  ازوبلاگ یکی ازدوستان گرفتم امیدوارم شما هم یک بارامتحان کنید.

هيچ کلکي در کارنيست! اين بازي بطرز شگفت آوري دقيق خواهد بود! البته بشرطي که تقلب نکنيد

فقط به دستور العمل عمل نمايد و تقلب نکنيد، در غير اينصورت نتيجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهيد کرد که ايکاش تقلب نمي کرديد
اين حدوداً 3 دقيقه زمان خواهد برد تا شما را ديوانه کند 
پيام را يکجا تا پايان نخوانيد بلکه مرحله به مرحله پيش برويد و عين دستورالعمل انجام دهيد

نکته: زماني که ميخواهيد اسامي را بنويسيد اطمينان حاصل کنيد که اشخاصي هستند که شما آنها را مي شناسيد .
(تبصره از خودم: يعني اسم بيخودي ننويسيد)
مهم: همچنين بياد داشته باشيد که بهنگام نوشتن اسامي و عمل کردن به دستورالعمل از احساس و غريزه خود استفاده کنيد و بيخودي و بيش از حد فکر نکنيد بلکه آنچه که در آن لحظه به ذهنتان مي آيد را بنويسيد
به جدول زير نگاه کنيد 
سپس در جلوي رديف (ستون) 1 و 2 هر عددي را که مايليد بنويسيد
حال در جلوي رديف 3 و رديف 7 نام شخصي را از جنس مخالف بنويسيد
== قرار نشد به پايين نگاه کنيد! تقلب ممنوع 
نام اشخاصي را که مي شناسيد (چه دوست يا اعضاي خانواده يا فاميل) در جلوي رديفهاي 4، 5 و 6 بنويسيد
در رديفهاي 8، 9، 10 و 11 نام چهار ترانه (آهنگ) را بنویسيد (در جلوي هر رديف نام يک ترانه)

1.
2.
3.
4.
5.
6.
7.
8.
9.
10.
11.
و حالا کليد رمز گشايي اين بازي 
عددي را که در رديف 2 نوشته ايد مشخص کننده تعداد اشخاصي است که شما بايد در باره اين بازي به آنها بگوييد
شخصي که نامش در رديف 3 قيد شده کسي است که شما عاشقش هستيد
شخصي که نامش در رديف 7 قيد شده کسي است که شما دوستش داريد ولي با هم نمي سازيد (يا به تعبير ديگر عاقبت خوشي نخواهد داشت)
شخص شماره 4 کسي است که شما بيش از همه به او اهميت ميدهيد
5- شخص شماره 5 کسي است که شما را بسيار خوب مي شناسد
شخصي که نامش در رديف 6 قيد شده، ستاره بخت (ستاره خوش شانسي) شماست
آهنگ قيد شده در رديف 8 با شخص شماره 3 تطبيق مي کند (مرتبط است)
آهنگ شماره 9 آهنگي براي شخص شماره 7 است
آهنگ شماره 10 آهنگي است که بيش از همه افکار شما را بازگو مي کند
و بالاخره شماره 11 آهنگي است که مي گويد شما در باره زندگي چه احساسي داريد

واقعا شگفت آور است! نه؟! ولي بنظر مي آيد که درست است نه؟؟

آفتاب زرد پاییزی

علی الرغم آن که آفتاب زرد پاییزی چهره بامیان را بیش ازپیش پاییزی تر کرده است ،چنان هوا دربامیان سردشده که امروز پیشانی ام ازشدت سرما به سوختن آمده بود. بخاطریکه هرروزعصر برای دانشگاه رفتن، که فاصله زیادی ازخانه ومحل کارم دارد،مجبورهستم ازموتورسیکلت استفاده کنم.امروز که با موتورسیکلت به طرف دفترمی آمدم پیشانی ام ازشدت سرما به سوزش آمده بود به رغم آن که شال گردنی نخی ام راهم دورسرم را پیچانده بودم.  حالا هم دردفتر هستم بالای چوکی  نشسته ام و پاهایم را دربالای چوکی د یگری گذاشته ام طوری که کف پاهایم با بخاری فقط 10 سانتی فاصله دارد . حرارات  گرمی حس خوبی به پاهایم میدهد. به این فکر افتادم که خداجان اگر هوای سرد را درست کرد، درعوضش آتش خوبی هم درست  کرد که بتوانیم گرم شویم. تصورکنید که اگرهمین آتش هم نمی بود، چه می شد؟ به شدت ازاین هوای سردبامیان ،متنفرم . این جاست که بازهم همان هوای گرم 45 درجه مزاررابراین هوای سردلعنتی ،ترجیج میدهم.

۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

قونده زاد

پسرکوچکم الیاس که حالا درحول وحوش 3 ساله است ، کلمات را بسیار شیرین وبه طرزبسیارزیبایی ادامی کند.بعضی چیزها رانمی تواند درست اداکند. او به خاک انداز میگوید قونده زاد وقتی که دخترم ازاو می پرسد چرا خاک انداز را قونده زاد می گویی ؟ جواب می دهد مه خاک اندازگفته نمی توانم، قونده زاد می گویم. و من هم به خاطرشنیدن قونده زاد او شبها دوسه باری کاری میکنم که او مجبور به گفتن قونده زاد شود. همین شب گذشته که ازمسیرراهم کمی تخمک برایش برده بودم ،پوستش را برروی فرش عمدآ فرش کردم و گفتم ببینم که چه میگوید او گفت تو همین جا باش مه بروم قونده زاد را بیارم. باشنیدن این حرف او که با لهجه شیرین طفلانه ادا میکند تمام خستگی هاازتنم رفع شد. 

بازهم تروری دیگر

ازطریق فیس بو ک ا ز مزار ،خبرشدم که بازهم مثل همیشه یک موتر کرولای بدون نمبرپلیت و دریورآن با چهر ه ا ی پوشیده با اسحله گرم به سمت مردی که به همراه پسرخوردسالش درکوچه درحال قدم زدن بودند، حمله میکند و خود متواری می شود . خبرهای دقیق تری دردست نیست و لی گفته میشود که حال این مرد وخیم است و درشفاخانه به همراه طفل خود به سرمیبرد.به گفته مردم، مضروب یکی ازمعادن ذعال سنگ دره صوف را ازطریق داو طلبی به اجاره داشته است وبه اصطلاح تاجر کوچکی بوده است. این حادثه درشمال شرق مزارشریف درمنطقه ای شیعه نشین سید آباد، به وقوع پیوسته است. دراین مدت ده سال یا بیشتر، این طور حادثات درمزارشریف اتفاق  تازه ای به حساب نمی آید . هرروزه شاهد ترور و کتک کاری اشخاص درکوچه و بازارهستیم. اشرف رمضان یکی ازبزرگترین تاجران کشور و کاندید ولسی جرکه درروزهای کمپاین انتخاباتی خود توسط عده ای ناشناس به طرزناجوانمردانه ای به شهادت می رسد. قتل محمد علی کربلایی که تاجرو زمین دارکوچکی بود را هم می توان گفت ، هم ازهمین سلسله قتل ها بود. و خیلی های دیگر هم بودند که بعضی ازآنها درسیاست و دراجتماع حرفی برای گفتن داشتند،بودند.تقریبا می توانم بگویم که زیاد تراین ترورها بالای مردم شیعه (هزاره) صورت میگیرد. و ازاین بابت مردم مزارشریف نگران هستند. باندهای کو چک و بزرگی درمزارهم فعالیت میکنند که ازهرنوع مردم درآن باندها عضویت دارند. مثلا دو سه سال پیش بود که یک موتورسایکل به همراه دونفر سواری جلوی موترکرولایی را درپیش خانه مان درمزاردریک عصر می گیرند . نفری که درپشت موتورسایکل بوده پایین شده وهمراه اسلحه گرمی که باخود داشته دو خانم را ازموترمذکورپایین می کند و بعد با فیرمرمی به سینه موتروان و نفر پهلویی او می زند و بعد ازچندقدم دوباره به سوی آنان برمی گردد ودوباره چند فیردیگرهم انجام می دهد. که براثر این فیرها هردونفر دردم جان می سپارند  وفردمهاجم هم متواری می شود. تاکنون کسی ازمظنونین این طورحادثات مطلع نیست ولی گفته می شود که افراد با نفوذ  هم درسپورت کردن این طورباندها ،دست دارند. 

سوپرایز

دیروز مبلغی را که ازمدتها پیش پلان کرده بودم را درجیب نهادم و راهی بازاربامیان شدم، ازشانسم یکی ازبچه ها که معلومات خوبی درقسمت بخاری ترکی داشت، را دیدم . با هم به دکان بخاری فروشی که دروسط یک پیاده رو بود رفتیم وخلاصه بخاری را خریدیم و همراه بخاری کمی چوب و چند بوجی ذغال سنگ و یک عدد گلپی بزرگ وسفید را به خانه بردیم. به حساب خود می خواستم خانمم را غافل گیرو یا سوپرایزکنم. جای تان خالی بعد ازصرف نان شب چنان سروصدایی نصیب مان شد، که مجبورشدم خودرابه خواب بزنم و دیگر نمیدانم چی وقت به خواب راستی رفتم. امروزصبح هم ازروی تقسیم اوقات کتاب ها و چیپترهایم را گرفتم و الفرار. راست به دفترآمدم. بعدا به پسرم زنگ زدم که به مادرت بگو خیراست دیگه حالی ازقارخود پایین بیا و جای لوله بخاری راتمیز کن  که امشب که آمدم نصبش کنم. نمی دانم چه خواهد شد. ولی درکل این هم قسمتی اززندگی است که به رغم منفی بودن آن ،دوستش دارم. زندگی بدون اینطور مسایل خسته کننده می شود. ولی دلم می خواهد بعد ازچند شبی که دربخاری ترکی جدیدمان آتش کردم، آن وقت خانمم با لبخندی برایم بگوید همین هم خیلی خوب است کم جنجال است و  گرمی اش هم دوامدار . آن لحظه است که تمام خستگی هایم ازتنم رفع می شود.

۱۳۹۲ آبان ۱۶, پنجشنبه

ورکشاب تویتر

سلام دوستان : می خواستم زودترازاین ها برای شما ازورکشاپ یک روزه ای که تحت نام رسانه های اجتماعی بود،بنویسم ولی نسبت کارهای زیادی که دردفتربا آن روبرو هستم ،دراین مدت نتوانستم. اشتراک کننده گان دراین ورکشاپ 32 نفربودند که ازاین تعداد فقط به تعداد 12 نفرازآنان را خانمها تشکیل می دادند.اشتراک کننده گان همه مجبوربودند که ازکامپیوترهای شخصی لب تابشان استفاده کنند.تقریبا زیاد ترین بخش این ورکشاب فوکس بالای تویتر بود . ازآنجا که کامپیوترم متاسفانه به انترنت وصل نشد ،نتوانستم آن چنانکه باید استفاده کنم، نتوانستم.استادان محترم این ورکشاپ محترم خانم مریم که تخلص شان را یادم رفته و محترم امید حق بین جوان بااستعداددررشته رسانه های اجتماعی . آنها نحوه درست کردن حساب کاربری تویتر و نحوه استفاده ازآن را به همه یاد می دادند.یادم نرود که نان چاشتی که ترتیب داده بوند خیلی خوب بود یعنی ازچیزی کم نداشت می شد آدم بگوید که یک وعده غدای کامل و خوب .به شما خطاب به بامیانی ها می گویم که شما هم اگرروزی خواستید ورکشاپی ، برنامه ای داشته باشید توصیه میکنم درهمین هوتل بگیرید، پشیمان نمی شوید. وخلاصه ازاین لحظه تصمیم گرفتم که ازفیس بو ک و شاید م وبلاگ کمی دوری کنم و بیشتر بالای تویتر که آنقدرها هم خوب بلد نیستم ،تمرکزکنم. بنا بر تعریفاتی که ازاستاد شنیدم ،این شبکه باید خیلی دلچسب ترازفیس بوک و وبلاگ باشد ولی می خواهم حداقل چندوقتی هم که شده امتحان کنم. ولی بدبختانه دراین روزها اینقدرسرم شلوغ است که بعضی وقتها پیاله بزرگی که درآن چای میخورم را فراموش میکنم یخ می شود. 

عکسی که دماغم را سوخت

یک عسک ازفیس بو ک یافتم که هم گریه ام گرفت،هم دماغم سوخت ،هم گلویم رابغض گرفت و هم افتخارکردم . 


بازمی گویند که شما چرا درکانکور اول می شوید؟ می گویند که چرا تعداد اشتراک کننده گان درکانکورتان،زیاد است؟ بازمی گویند که چرا و چرا چرا ؟؟؟ خطاب به آنهایی که استعداد را قبول ندارند... شما فکرمیکنید اگراین شر ایط دریک ولایت دیگر باشد بازهم همین نتیجه را دارد؟؟؟ 

۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

مرد ی که چیز خودرا قطع کرد

مرد 26 ساله چینی، که از شدت مجردی، غمگین و افسرده شده بود، آلت تناسلی خودش را قطع کرد، چون فکر می کرد دیگر کاربردی ندارد و به دردش نخواهد خورد. بعد، از شدت درد تصمیم گرفت به دکتر مراجعه کند؛ با دوچرخه (دقت کنید: با دوچرخه، نه با امبولانس) خودش را به بیمارستان رساند. 
پزشکان گفتند نمی توانند کاری برایش بکنند، چون قسمت قطع شده آلتش را، در خانه فراموش کرده بود. دوباره سوار دوچرخه شد (باز هم با دوچرخه، انگار در آن کشور امبولانس اختراع نشده هنوز) به خانه برگشت و تکه بریده شده را با خود به بیمارستان برد.
اما وقتی به بیمارستان رسید، پزشکانِ نامرد، باز جواب رد بهش دادند و گفتند دیر رسیدی، این آلت دیگر برای تو آلت نمی شود.
این واقعه "دردناک"، دو روز پیش، در ساعت 9 شب 27 اکتبر، در شهر جیاشینگ در شرق چین روی داد
.

                           

برگرفته ازوبلاگ رزاق مامون

۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

"حکم تجاوز گروهی در ملا عام به یک دختر از سوی دادگاهی در پاکستان"

دادگاه پاکستان در دهستان "میروالا" به یک دختر '١٨ ساله" حکم تجاوز گروهی در منظر عمومی و جلو دیدگان خانواده اش را برای یک دختر صادر کرد. تجاوز گروهی به این دختر جلو چشم پدر و مادر و خانواده این دختر و جلو چشم هزاران نفر از مردم صورت گرفته است . 'چهار نفر" از عشیره 'غوجار" دختر ١٨ ساله را روی میزی پهن خوابانده و به او بصورت گروهی تجاوز کردند. این حکم همزمان بخاطر ارتباط برادر این دختر با دختری از عشیره"غوجاز" که با هم در ارتباط بوده اند صادر شده است. سپس اهالی عشیره"غوجار" علیه این خانواده شکایت میکنند و دادگاه هم حکم تجاوز گروهی به دختر این خانواده را در ملا عام صادر میکند

این هم نوعی فتوا ی به اصطلاح اسلامی


برگرفته ازفیس بوک