۱۳۹۲ شهریور ۱۱, دوشنبه

بازخودیدم !!

باز خَو دیدم

باز خَـو دیدم که لُنگی قیمتش بالا شده‌       صابون و پَـل گشته ارزان، ریش‌ها ایلا شده‌
باز موها پلته‌ی اِشتوب و بر شانه کشال     چشم‌های سرخ و پر سرمه چه بی پروا شده‌
هر کسی از کنج لب نصوار گنده تُف کند   زیر توشک، کنج خانه، جای تُف هرجا شده‌
یک پکه نصوار تا بلخ و بخارا می بره       اینطرف دهلی و آب گرم، باز از ما شده‌
شرق، راولپندی و از غرب تا نصف جهان/می‌دَوَن شیرا، که جولانگاه عجب برپا شده‌
این خیال زورچرب ازدست نصواراس رفیق   ورنه این خاک غریبت، بارهاسودا شده
کار و بار چادری سازان عجب پر رونقه         باز چشمی از پسِ آن گیج از فردا شده‌
شپ شپِ چپلَی، صدای شق شقِ شلاق و زور   تق تقِ پا را کده گُم،  شار از مردا شده
لیک می‌فاموم که بازَم زن حکومت می‌کنه         حاکم پیشانه ترشِ دیگ و گیلاسا شده
صبح رفتم خواب خود گفتم به آن تعبیرگر     گفت: "تعبیرش بد اس، آشفته‌ی فردا شده
شاه استفراغ خواهدکرد طالب رابه ارگ /صبح می خیزی که کوچه غرق خون ما شده

نمی دانم این شعرازکجا به گیرمان آمد،گفتیم باشمادرجریان بگذاریم البته بااجازه شاعرگرامی!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر