باز خَو دیدم
باز خَـو دیدم که لُنگی قیمتش بالا شده صابون و پَـل گشته ارزان، ریشها ایلا
شده
باز موها پلتهی اِشتوب و بر شانه کشال چشمهای سرخ و پر سرمه چه بی پروا شده
هر کسی از کنج لب نصوار گنده تُف کند زیر توشک، کنج خانه، جای تُف هرجا شده
یک پکه نصوار تا بلخ و بخارا می بره اینطرف دهلی و آب گرم، باز از ما شده
شرق، راولپندی و از غرب تا نصف جهان/میدَوَن شیرا، که جولانگاه عجب برپا شده
این خیال زورچرب ازدست نصواراس
رفیق ورنه این خاک غریبت، بارهاسودا شده
کار و بار چادری سازان عجب پر رونقه باز چشمی از پسِ آن گیج از فردا شده
شپ شپِ چپلَی، صدای شق شقِ شلاق و زور تق تقِ پا را کده گُم، شار از مردا
شده
لیک میفاموم که بازَم زن حکومت میکنه حاکم پیشانه ترشِ دیگ و گیلاسا شده
صبح رفتم خواب خود گفتم به آن تعبیرگر گفت: "تعبیرش بد اس، آشفتهی فردا
شده
شاه استفراغ خواهدکرد طالب رابه ارگ /صبح می خیزی که کوچه غرق خون ما
شده
نمی دانم این شعرازکجا به گیرمان آمد،گفتیم باشمادرجریان بگذاریم البته بااجازه شاعرگرامی!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر