۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

اولین روزدانشگاه

دیروزبرای اولین بارواردصحن داشنگاه بامیان شدم. درآن جا واقعا با دیدن ساختمان های باشکوه به همراه تما م وسایل تزیینی آن مرا به  آینده این مرزوبوم امیدوارترکرد. تمام اسنادهایی را که فکرمیکردم لازم باشد را به همراه دودانه کاپی آن به همراه داشتم. بعد ازوارد شدن به داخل یک ساختمان مجلل آهسته ازجوان شیک پوشی که آهسته آهسته با من قدم می زد،پرسیدم ببخشید دیپارتمنت تعلیم و تربیه درهمین جا است؟گفت نه درآن ساختمان . بالاخره به ساختمان موردنظررسیدم. با کمی جستجو وارد اتاق شلوغی شدم که فهمیدم دفترهست، استادی را درپشت میزدیدم بعد ازسلام و احوالپرسی گفت بفرمایید کاری داشتید؟ نمیدانم چرا و به مدت چند ثانیه هیچ چیزی یا صدایی ازگلویم خارج نمی شد.باخود می گفتم الان است که استاد بگوید تو چرا این جا آمده ای ؟ کی به شما اجازه داد که این جا بیایی؟ وازاین قبیل حرفها تا این که خود استاد گفت برای ثبت نام دانشگاه شبانه آمدی ؟ نفس عمیقی کشیدم وگفتم بله . مرا به بیرون ازدانشگاه راهنمایی کردبرای خریدن یک دوسیه پلاستیکی. وقتی که می خواستم دوسیه را بخرم همین که دستم را داخل جیبم انداختم،چشم تان روزبد نبیند، دیدم هیچ پولی به همراه ندارم .نمی دانم چهره ام چقدرسرخ شده بود که نفس هایم به سختی درمی آمد بعدازظهرشنبه بود و ماهم که کالای جدید خود را پوشیده بودیم و تمام پول مول مان فراموش شده بود. خلاصه به دکاندارقول دادم که پانزده افغانی بعدا برای شما می آورم . بعد ازثبت نام برای ماگفته شدتا ساعت 4 بیرون باشید و بعدا شماراصداخواهیم کرد. ساعت 4 شد استادی آمد و مرا به همراه دو سه نفردیگری که می توان ازچهره شان فهمیدکه آنها هم مثل من تازه واردهستند، به داخل ساختمانی راهنمایی کرد.مارا داخل صنف بزرگی که تقریبا 8 در4 متربود بردند.اتاق کلان نسبتآ تمیزی به همراه چوکی هایی قشنگ یک نفری که بعضی ازآنها حتی کنده وپاره شده بود  ولی به طرززیبایی تزیین شده بود با تخته بزرگ سفیدی خودنمایی میکرد. ریس دیپارتمنت انگلیسی آمد و برای ما کمی صحبت کرد. بعدازچند دقیقه ای نوبت به معرفی شاگردان شد. ازمعرفی شاگردان کمی خیالم راحت شد که فکرمیکردم داخل صنف کسانی هستند که شاید ازمن هم سوادشان پایین ترباشدو ازاین بابت کمی خوشحال شدم اعتماد به نفسم هم تاحدی بالا آمد. چهارنفر خودرا برای نماینده گی ازصنف کاندید کرده بودند.بالاخره بعدازدو سه دوره رای دادنها که همگی با بالا کردن دستهایشان تایید و یا رد میکردند، ریس و معاون ایشان معرفی شدند. سپس تقسیم اوقات (برنامه کلاسی )برایمان داده شد. و گفتند ازفردا همگی آن تایم سرکلاس هایشان حاظر می شوند و درسها هم شروع می شود. تقریبا 35 نفرداخل کلاس بودیم که حتی یک نفرازخانمها هم نبود . ولی فکرمیکنم چند تایی ازخانمها را می شناسم که آنها هم درهمین دیپارتمنت قبول شده اند شاید آنها هم بزودی بیایند. امروز می خواستم ده دوازده تایی کتابچه صد برگ برای خودم بخرم که ازهمین شروع سمستراول بتوانم خوبترنوتهایم را یادداشت بگیرم، بازاررفتم کلی کارهای دیگر را انجا م دادم ولی این را فراموش کردم و دست خالی پس آمدم واین کارما موکول به فردا شد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر