۱۳۹۲ دی ۲۶, پنجشنبه

سوادآموزی رفتن خانم

سه چهارروزی است که خانمم به یکی ازکورس های سواد آموزی که ازطرف موسسه آرزودربامیان ،ترتیب شده ،و فاصله زیادی هم ازخانه ما ندارد، می رود. و شبها بعد ازصرف غذای شام، همان طور که من گاهی به چیپترهای درسی ام نگاهی می  اندازم ، اوهم می آید و پهلویم می نشیند و به نوشتن کارخانگی اش آغازمیکند. همان طور که می نویسد پسرم می گوید : ووی این چقه آسان است ، مادرجان تو نمی توانی بنویسی،  و چراتیزتیز نمی نویسی؟و خلاصه ازاین حرفها. بعد چند دقیقه پسردیگرم می آید و خوب بادقت به نوک پنسل که دردستان مادرش هست، نگاه میکند و دردلش می گوید اگر مرااجازه بدهی ، همه این دو سه صفحه را درمدت کوتاهی خلاص میکنم. بعدازاینکه مثلآ ازاستادش که دخترجوانی است ،سرمشق می گیرد، من کوشش میکنم که روش گرفتن درست قلم را دردستش و نحوه آغازنوشتن یک کلمه را برایش خوب واضح کنم که دراین کارتا جایی هم موفق هستیم.حالا با این حساب من که پدرخانواده هستم محصل سال اول دانشگاه بامیان هستم . دوم: پسرم هاشم که متعلم صنف 9 دربهارآینده می شود و فعلا کورس های تقویتی رادنبال میکند.سوم:دخترم که متعلم صنف 6 دربهارآینده می شود وفعلا درمزاردرخانه حاجی پدرکلانش به سرمی برد وهم چنین دوسه تایمی هم کورس می رود.چهارم: حامدپسر10 ساله ام است که دربهارآینده متعلم صنف 5 مکتب ذکورمرکزبامیان می شود که فعلا جهت فراگیری قرآن کریم روزانه به مسجدقریه می رود.پنجم: قاسم 8/5 ساله است که دربهارآینده متلعم صنف سوم مکتب ذکورمرکزبامیان می شود. و تنها کسی که مکتب نمی رود ودرس ومشق هم نداردو به اصطلاح آزاد است، الیاس سه ساله است که به نحوی نازدانه خانه است. روزتاشب را نمیدانم چگونه سپری میکند وفقط نزدیک شام منتظرم است که پدربرایم چی خوردنی می آورد و باگرفتن همان خوردنی، خمارش گفته مزاریها،میده می شود. ولی خدانکنه که یک شب چیزی برایش نبرم یا فراموش کنم باران مشت و لگد های کوچکش است که برسرم می ریزد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر