پسرم حامد که 10ساله است گفت پدر! بوت هایم پاره شده اند، برایم بوت نوبخر. دیدم لبخندقشنگی برلب دارد، وقتی که کنجکاو شدم و به اصطلاح سرچ کردم دیدم که بوت هایش پاره نشده بلکه دلش بوت نو می خواهد ونمی خواهد دیگرآن بوت را بپوشد. دراین لحظه ،مادرش هم می خندید، من هم میخندیدم و اوهم می خندید. بادیدن این لحظه حذ کردم و خوشم آمد . وقتی که این طور چیزها را درزندگی ات می بینی ، همه تلخی هایت فراموش می شود و اززندگی لذت می بری.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر