۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه

والی مزاردرزمان طالبان


آمریکا پنج طالب سرشناش راآزاد کرد. آمریکا درقبال آزادی یک نظامی آمریکایی، پنج طالب زندانی درگوانتانامو، راآزاد کرد . این تبادله به پیشنهاد ووساطت دولت قطر که نمایندگی رسمی طالبان درآنجا قراردارد،صورت گرفته بود. با رهایی این پنج تن که همه ازرهبران پرنفوذگروه طالبان هستند، مقدارکمی امیدواری که به آینده روشن فردای وطنم داشتم، آن هم ازبین رفت. خوب به یاد دارم زمانیکه درتاریخ 17 اسد سال 77 گروه طالبان شهرمزارشریف را تسخیرکردند و درطی مراسم نمازجمعه ملا نورالله نوری که آن زمان به حیث والی ولایت بلخ ازطرف طالبان تعیین گردیده بود، گفته بود که این مردم شیعه (هزاره) یابیایند مسلمان شوند و یا که ازافغانستان خارج شوندو به ایران بروند پیش خمینی . درست بعد ازختم همین خطبه بود که مردمان یاغی و چپاولگربه خانه ها ی مردم هزاره که مردم ازترس خانه های شان را رها کرده بودند و یا به کوه های جنوب شهرمزار که به سمت دره صوف وهزاره جات راه دارد ، فرارکرده بودند ،رفته  وتمام مال ودارایی آنها رادرروز روشن به یغما بردند بدون این که کسی مزاحم شا ن شود.  خودم شاهد این چپاول بودم و خانه ما هم ازاین امر بی نصیب نماند. بعد  ازگذشت بیشتر ازسه ماه از به تصرف آمدن شهرمزارشریف توسط طالبان،سید اسدالله مسرور که یکی ازقوماندان اهل تشیع (سادات) بود رسما با سلاح دست داشته اش به گروه طالبان تسلیم شد و درست بعد ازاین تاریخ بود که مردم هزاره توانستند ازخانه ها و پناه گاهشان بیرون شوند.درآن زمان پدرم یک رادیوی کوچکی داشت که فقط سه عدد بالتی می توانست اورا روشن کند ومورد استفاده قراردهد . مدت زیادی پدرم به علت نداشتن پول برای خریدن بالتی رادیو، نتوانست به اخباروبرنامه های رادیو که آن زمان مردم بیشتر به رادیوی دری که ازمشهد ایران پخش می شد، گوش کند وبی نصیب ماند. جهت روشن کردن خانه  درجریان شبها یک چراغ اریکین داشتیم که ان هم به علت خلاص شدن تیل مدتها نان شبمان را پیش ازتاریک شدن هوا و یاگاهی هم درنورمهتاب صرف میکردیم. تقریبا درهمین دوران بود،من که جوان برومندی بودم ، به بیماری کلورا که بیماری اسهال و استفراغ  است ، مبتلاشدم و درخانه بیهوش شدم. پدرم من را سوارکراچی ای دستی که ازخودمان بود، کرد و به اتفاق مادرم ویکی دوتاازخواهرانم هم با چشمان گریان این گاری یا کراچی را به سمت شفاخانه  تندتر هل می دادند که مبادا ازبین بروم. دربین راه وقتی که تایر کراچی ازجوی آبی ردمی شد، سرم به شدت به آهن نرده این کراچی برخورد کرد که براثراین برخورد به هوش آمدم ودیدم که درون کراچی هستم وبه سویی روان، بعدازچند لحضه ، دوباره بیهوش شدم، ووقتی به هوش آمدم که چهارعدد سیروم به پاها ودستهایم وصل شده بودند، وپدرومادرم هم دراطراف تخت شفاخانه باحالتی مظطرب ایستاده اند. برایم گفتند که بیشتراز 13 عدد سیروم برایت تزریق شده است تا تو خوب شدی. دکترها به پدر ومادرم گفته بودن که اگر تا ده دقیقه دیگه هم این جوان به شفاخانه نمی رسید ، ممکن بود که جانش را ازدست بدهد. هنوز هم آن لحظه های لعنتی را خوب به یاد دارم و خوب به یاد دارم که زن همسایه بعد ازگذشت دوسه سال ازتصرف شهر مزاربه دست طالبان وقتی که خانه همسایه رفته بود ،پرده ها و بعضی اجناس خانگی خود را درخانه همسایه که هزاره نبود ، شناخت، ولی هیچ کاری نتوانست فقط با دست خالی وبغضی درگلو به خانه اش با زگشت. البته درابن باره گفتنی های زیادی دارم که نمی توانم همه آن را دراین جا بنویسم. این بود شرح کمی ازبه تصرف درآمدن شهرمزارشریف توسط طالبان در17 اسد سال 77 که ملا نورالله نوری والی مزارتعیین شده بود، ملا نورالله نوری دیروز به همراه چهار تن ازرهبران پرنفوذ طالبان اززندان گوانتانامو، آزادشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر