۱۳۹۲ آبان ۵, یکشنبه

مرگ ناگهانی درکمترازسه ساعت

دیروزبعدازظهرهنگامی که درمسیردفتربه خانه بودم ،یکی ازهمسایگان که همکارهم است، زنگ زد وگفت زن یکی ازهمسایگان ما فوت کرده است وقبل ازاین که خانه بروی این جا بیا. خانم همسایه ما که زن تقریبا 35 تا 38 سالش بیشترنیست دیروزتا ساعت 02 بعدازظهرخوب وصحتمند بوده و به همراه زنهای همسایه مشغول پا ک کاری گند م بوده اند . درحین گندم پاکی می گوید من بروم و موهایم را بشویم.دختر همسایه ازاوسوال میکند که چرا می خواهی موهایت را بشویی ؟ درجواب می گوید موهای آدم پا ک باشد خوب است .وقتی که موهایش را می شوید به دخترهمسایه می گوید بیا و موهایم را بباف . بعد ازلحظه ای احساس میکند که دلش کم کم دردمیکند. به شوهرش که صفاکاردریکی ازدفاتردولتی با معاش 6000 افغانی است زنگ می زند. شوهرش دربین راه ازقصابی کمی گوشت می خرد که برای شب درخانه ختم قرآن بگیردکه این بلا مثل همیشه ازسرشان بگذرد. زمانی که شوهر به خانه می رسد زن به شوهرش می گویدمرا به شفاخانه ببر. شوهر برایش سوره ای قرآن میخواندو به گفته خودش گردقرآن را بالای خانم می تکاند به این امیدواری است که شاید شفایابد. بعدازلحظه ای رفته رفته حال خانم خراب می شود و وقتی که شوهرجهت انتقال خانم موتری را به کرایه می گیرد،زن نفسهای آخررا می زند. ودربین را ه شفاخانه به دیار باقی می شتابد. ازاین خانم چهار طفل پسر 11، 8 ، 6 و 3 ساله باقی مانده است. با دیدن این واقعه براین باوررسیدم که زمانی که ما هرروزازخانه به طرف کارمی آییم هیچ اعتباری نیست که دوباره بتوانیم پس صحیح وسالم به خانه برسیم یاخیر؟ این حکایت ازاول تاآخردرمدت سه ساعت به پایان می رسد. مرگ درسه ساعت واقعا ناباورانه است.  فراموش نکنم که وقتی که زیاد تحقیق کردم، به این نتیجه رسیدم که گاه گاهی دچارمریضی (میرگی) یا بعضی ها (سایه تو)میگویند ،می شده ا ست که هربار بعدازدقایقی دوباره پس به حالت عادی ونورمال می رسیده است.ولی دیروزاین دقایق جان مادرراگرفت که چهارطفل را بی مادرو شوهر غریبی را تنهاکند. خیلی دلم سوخت هرلحظه به خودوخانواده ام فکرمیکردم که خدای ناکرده اگرچنین اتفاقی درخانواده ما صورت بگیرد، چه ها خواهد شد؟ وقتی که به خانه آنها رفتم آنها فقط یک اتاق 5*3 متر با بدترین اوضاع و کلکین کوچک به همراه یک دهلیزکه پرازکفش های مردمانی بود که آنجا آمده بود. چوبهای سقف اتاق نازک و به حدی دور ازهمدیگرکه آدم احساس میکردهمین الان شاید این سقف فروریزد. وجسد بی جان زن دروسط اتاق و تقریبا ده یا دوازده نفری که دراطراف میت قرآن می خواندند. با هزارزحمت کمی قرآن خواندم که درحین قرآن خواندن فکرمیکردم که ای خدا چی میشد اگرهمین الان همین زن را جانی دوباره میدادی و زن ازجایش بلند می شدو نجیب الله پسر سه ساله اش را صدا می زد. تمام آن ساعات را با این چنین خیالات و فکرهای وحشتناک دیگرسپری کردم ودرآخر ازشوهراین خانم کسب اجازه کردم وبه خانه آمدم. ازآنجایی که آنها میخواستند میت را به جایی دوربه اصطلاح وطن آبایی شان دفن کنند، نتوانستم دراین مراسم اشتراک کنم  وبا دلی پرازدردو سوالهای زیاد ازخدا امروزبه دفترآمدم. کاش اجازه می د اشتم که فقط یک سوال ازخدا می پرسیدم  واوهم مهربانانه جوابم را می داد و آن یک سوال هم این بود که چرا ازبین این همه مردم دراین دنیای به این بزرگی آمدی وآمدی زن این مردغریب را انتخاب کردی و به عزراییل دستوردادی که جانش را بگیرد.اوکه سال های پیش مرده بود اگر نمرده بود لااقل احساسش که مرده بود . مگر کم بدبختی داشت مگر کم زحمت کشیده بودو بسیارمگر و مگرهای دیگر.....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر