۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

درراه مکتب

درراه مکتب


صبح که ازخانه به طرف دفترمیایم ازکوره راههایی که ازبین کشتزارهامی گذرد می گذرم. واین لحضه مصادف است با رفتن شاگردان مکاتب به ویژه دخترها به طرف مکتب سیدآباد و آمدن بچه هابه طرف لیسه ذکورمرکزبامیان طوریکه ازمقابل همدیگرمی گذرند. دربین راه بچه هایی را می بینی که گوشی تلفن همراه خودرادردست و آهنگ مست باصدای بلندی هم درحال خواندن است وافتخارکنان ازپهلوی مامی گذرند.یکی ازآنهاموسیقی دمبوره میرمفتون را گوش میکند.دیگری باآهنگ هایده به حساب خودش حال میکند. وآن یکی دیگرهم آهنک های جدیدی که ازتلویزیون ها پخش می شودراگوش کنان به سوی مکتب می رود. عکس العمل این بچه هابرایم جالب است. امروزوقتی که یک گروه سه چهارنفری ازبچه هاازمقابل دودختری که چادرنمازبه سرداشتند،ردمی شدند یکی ازآنها که کم سن وسال ترین آنان بود خطاب به آن دوتادخترگفت ماشاءالله خدانگاهش کنه وخنده کنان ردشدند وقتی که نزدیکم رسید باتسبیحی که دردستم بودآهسته به پشت آن پسرک زدم وگفتم اوبچه اوبچه فکرته بگیر. صدای دختران رامی شنیدم که یکی ازآنهاازدیگری پرسیدچه گفت؟ دومی گفت به ما گفت که خدانگاهش کنه. بعدهردوباصدای بلندخنده کردند وگفتند که خوب است دعاگرهم داریم . 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر