۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

شرح حال

شرح حال:

این روزهاسر م گیج می رود منی که یک عمر هم یادم نمی آید گاهی سردردداشته باشم این روزها سرم دردمیکند ، خسته هستم ،احساس راحتی نمیکنم ،و کارهای دفترهم ،زیاد. بعضی کارهای بزرگ وساده راهم مثل سابق نمی توانم انجام بدهم یا اشتباهاتی بزرگ را متوجه نمی شوم. بابی میلی به کارهارسیدگی میکنم. حس عجیبی دارم.حتی دلم نمی خواهد به سروضع شخصی ام برسم .ریشم رسیده است انگیزه یی بردفع آن ندارم. صبح زودازخواب بیدارشوو کمی صبحانه بعدآمدن به دفترو ساعتها رابیهوده سپری کردن تاساعت 4 بعدازظهر ودوباره خانه رفتن وخوابیدن و فردا تکراری دیگر. خدایا ازاین همه روزهای تکراری خسته شده ام ...... کمی انگیزه میخواهم . چرا مثل سابق نیستم . ازخودم بدم می آید.احساس میکنم همه به من دروغ می گویند وهمه دارند به نوعی من را بازی می دهند .کاسب کوشش میکند بازم ام دهد. نجاروخلیفه گل کارو مردکارگرساده هم همین طور. چرا کسی را پیدانمی توانم که سخنی راست برایم بگوید؟چرا کسی نیست حرفهایش  به دلم بنشیند چرا مثل سابق زود این طورقضیه هارافراموش نمیکنم .حتی حوصله خواندن کتاب هم برایم نمانده است. ولی یک چیزرا شاید خوب درک کرده باشم . که آن هم بی پولی و قرضداری است که بعضی ازاین گونه مشکلات ریشه درفقر ویا بهتربگویم بی پولی دارد. شنیدن اخبارناگوراازاین سو وآن سوی وطن، سخت آزارم میدهد. این روزها مصروف ساختن خانه خود هستم. کمی هم قرضدارنه آنقدرکه لازم به فکرکردن باشد.... معمولا دراین طورمواقع به وبلاگ ها و بعضی سایت ها سرمیزدم که رفع خستگیم می شد . ولی این روزها به محض اینکه وبلاگی را بازمیکنم بدون این که خط دوم را شروع کنم، آن را می بندم . دقیقه ای می خواهم فیلم ببینم ولی بعدازلحضه ای ازخیرش می گذرم . ازتلفن بدم می آید . دلم میخواهد تلفنم را به ناکجا آباد پرت کنم و هیچ وقت هم مجبورم نکنند که تلفنی داشته باشم.روزی که تلفنم را فراموش میکنم باخودم ببرم، خوشحال تربه نظرمی رسم. فقط راه گریزازاین همه مشکلات برایم شبی 7 ساعت خواب است که مثل دارویی مسکن،تسکینم می دهد. ولی جای شکرش باقیست اگرهمین گزینه آخرهم نمی بود چه می شد؟؟ خدایا بازهم شکرت....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر